برسامی زندگی مامانی و بابایی

ساخت وبلاگ
سلام برسامم... در تاریخ 13 بهمن ماه 1394 وقتی که 7 ماه و 6 روزت بود برای اولین بار سینه خیز رفتی... بابایی برای اولین بار متوجه سینه خیز رفتنت شد... پسر گلم ایشالله که راه رفتنت، بزرگ شدنت، دکتر شدنت، دوماد شدنت و .... را هم ببینیم من و بابایی... الهی آمین خدایا بابت همه چیز شکرت برسامی زندگی مامانی و بابایی...
ما را در سایت برسامی زندگی مامانی و بابایی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : barsam1394 بازدید : 47 تاريخ : جمعه 2 دی 1401 ساعت: 18:53

عزیز دلم بالاخره مروارید کوچولوت اومد بیرون... دقیقا وقتی که 7 ماه و 10 روزت بود اولین مروارید سر زد. امشب مامان جون زهرا وقتی که خونشون بودیم متوجه شد... یهو صدام زد و کلی بهم تبریک گفت... من و بابایی کلی ذوق کردیم... بابایی که هنوز باورش نمیشه پسرم داره بزرگ میشه... ماشالله مردی شده برای خودش پسرم خیلی به بابایی وابسته شدی اونقد که پشت سرش مدام گریه میکنی و غر میزنی برسامی زندگی مامانی و بابایی...
ما را در سایت برسامی زندگی مامانی و بابایی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : barsam1394 بازدید : 37 تاريخ : جمعه 2 دی 1401 ساعت: 18:53

سلام عزیز دل مامانی... پسر گلم خیلی وقته که نتونستم بیام سر بزنم... آخه شما حسابی شیطون شدی کلی وقت کم میارم... الانم که دارم برات مینویسم شما رو به سختی خواب کردم... خوابت میادااااا ولی بس که شیطونی دلت نمیاد بخوابی. همش باید دنبالت باشم که به چیزای خطرناک دست نزنی... سینه خیز میکنی ولی خیلی تند... زود خودتو به همه چی میرسونه مخصوصا وقتی که سفره پهنه... میای تو سفره و بزرگترین تکه نان را برمیداری... برسامی زندگی مامانی و بابایی...
ما را در سایت برسامی زندگی مامانی و بابایی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : barsam1394 بازدید : 55 تاريخ : جمعه 2 دی 1401 ساعت: 18:53

پسر مامان... عشق مامان... زندگی مامان... برسام طلا... پسرم خیلی به مامان و بابایی وابسته شدی... اونقد که بغل هیچ کس نمیری... چند شب پیش مهمونی بودیم شما اونقدر غرغر کردی که مجبور شدیم قبل شام بیایم خونه... ولی به محض اینکه نشستیم تو ماشین شروع کردی به خندیدن و ذوق کردن... تو خونه م یک ساعتی بازی کردی و بعدش خوابیدی... عزیزم خیلی به شلوغی عادت نداری... جای شلوغ که میریم کلافه میشی و غرغر میکنی... راستی گل پسرم 2 تا مروارید خوشکل تو دهنت داری... برسامی زندگی مامانی و بابایی...
ما را در سایت برسامی زندگی مامانی و بابایی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : barsam1394 بازدید : 42 تاريخ : جمعه 2 دی 1401 ساعت: 18:53

سلام پسرم... فردا عیده... ساعت 8 و 12 ثانیه صبح سال تحویل میشه اولین عیدی هست که پیش مون هستی... این عید به خاطر بودن تو کنار مون یه حال و هوای دیگه داره... امشب بابایی با خودش بردت حموم و حسابی تمیز شدی... الان که دارم برات مینویسم شما خوابی... از حموم که اومدی خسته بودی و خوابیدی... ایشالله فردا صبح بیدار شی و یه سال خوب را شروع کنی... پارسال این موقع تو شکم مامانی مشغول لگد زدن بودی و امسال تو بغل می... برسامی زندگی مامانی و بابایی...
ما را در سایت برسامی زندگی مامانی و بابایی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : barsam1394 بازدید : 40 تاريخ : جمعه 2 دی 1401 ساعت: 18:53

سلام عزیز دل مامانی... عصر شنبه 14 فروردین 95 رفتیم خونه مامان جون. بابایی شب ساعت 8.5 اومد دنبالمون که بیایم خونه. توی خونه شما مدام شیطونی میکردی ساعت 9 قطره آهن و ویتامین آ د دادیم گل پسرمون خورد. به بابایی گفتم مواظب برسامم باش نیم ساعت که گذشت میام شیرش میدم تا بخوابه. ( آخه پسرم شما فقط وقتی دارین شیر میخورین زیر سینه خواب میرین ) رفتم تو آشپزخونه که دیدم داری میری طرف بخاری تا بهت رسیدم دست راست کوچولوت را زدی به شیشه داغ بخاری. برسامی زندگی مامانی و بابایی...
ما را در سایت برسامی زندگی مامانی و بابایی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : barsam1394 بازدید : 40 تاريخ : جمعه 2 دی 1401 ساعت: 18:53

ساعت 8 صبح سال تحویل شد و نوروزی متفاوت را به همراه برسام جشن گرفنیم. سفره هفت سین امسال http://s3.img7.ir/pshyv.jpg برسام در کنار سفره هفت سین http://s3.img7.ir/YetGV.jpg http://s3.img7.ir/rXXuz.jpg http://s3.img7.ir/rXXuz.jpg برسام کوچولو و باباش روز اول فروردین خونه مامان جون زهرا (مامان بابایی) http://s3.img7.ir/9y7Er.jpg اینم برسام و شکوفه ها http://s3.img7.ir/ZRYeG.jpg توی این عکس دندونای کوچولوش مشخص تره... برسامی زندگی مامانی و بابایی...
ما را در سایت برسامی زندگی مامانی و بابایی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : barsam1394 بازدید : 45 تاريخ : جمعه 2 دی 1401 ساعت: 18:53

برسام عزیزم مدتی حسابی سرم شلوغ بود و نمی تونستم بیام و برات بنویسم. الان 14 ماه داری و حسابی شیطون شدی، باید مدام دنبالت باشم. 8تا دندون کوچولو هم درآوردی. حالا دیگه راحت میتونی همه چی بخوری ولی شما اونقد بدغذایی که مامانی را حسابی حرص میدی برای خوردن یک لقمه. مامان قربونت بره. خیلی دوستت داریم هم من هم بابایی. اینقد دوست داشتنی هستی که همه عاشقت میشن. توی این عکس می خواستیم بریم مهمونی و شما اجازه نمیدادی لباس تنت کنم. برسامی زندگی مامانی و بابایی...
ما را در سایت برسامی زندگی مامانی و بابایی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : barsam1394 بازدید : 41 تاريخ : جمعه 2 دی 1401 ساعت: 18:53

سلام پسر نازم... از دیروز تنها'>تنها تنها می ایستی... آفرین پسرم ولی هنوز می ترسی تنهایی قدم برداری... مامان جون میگه تا هفته آینده میتونی راه بری... اینقد شیطونی که فکر کنم راه بیفتی حسابی آتیش می کشی... امشب اولین بار برا بابایی تنها ایستادی و بابایی کلی ذوق کرد... اینجوری من اون لحظه اینجوری بودم... خودتم که قربونت برم همش میخندی... برسامم خیلی شیرین شدی... مامان قریونت بره اینم چند تا عکس خوشکل از برسام... برسامی زندگی مامانی و بابایی...
ما را در سایت برسامی زندگی مامانی و بابایی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : barsam1394 بازدید : 42 تاريخ : جمعه 2 دی 1401 ساعت: 18:53

برسام نازم امشب برای اولین بار بردیمت آرایشگاه دوست بابایی و موهات و کوتاه کردیم... موهای خوشکلت و واست مدل آلمانی کوتاه کرد... اولش ناآرومی میکردی و یه کوچولو گریه کردی... 2 تا پسر بچه کوچولو اونجا کار میکردن باهات بازی کردن و تو آروم نشستی و دوست بابایی موهات و کوتاه کرد...منم مواظبت بودم و بابا ازت فیلم گرفت... برسامم برا خودش مردی شده از این به بعد با بابایی میری آرایشگاه... راستی پسر خوشکلم موهات را هم تو یه نایلون واست جمع کردم مرد کوچیک من خیلی برسامی زندگی مامانی و بابایی...
ما را در سایت برسامی زندگی مامانی و بابایی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : barsam1394 بازدید : 50 تاريخ : جمعه 2 دی 1401 ساعت: 18:53